

| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
تو غلط میکنی این گونه دل از ما ببری
سر خود آینــه را غـــرق تماشــا ببری
مرده شور من ِ عاشق که تو را می خواهم
گـــور بابای دلـی را کــــه بـــه اغــــوا ببری
چه کسی داد اجازه که کنی مجنونم؟
به چـه حقی مثلن شهرت لیلا ببری؟
به من اصلن چه که مهتابی و موی تو بلند
چـــه کسـی گفتـه مرا تا شب یلدا ببری؟
بخورد توی سرم پیک سلامت بادت
آه از دست شرابی که تو بالا ببری
زهر مار و عسل ، از روی لبم لب بردار
بیخودی بوسه به کندوی عسلها ببری
کبک کوهــی خرامان ! سر جایت بتمرگ
هی نخواه این همه صیاد به صحرا ببری
آخرین بار ِ تو باشد که میآیی در خواب
بعد از این پلک نبندم کــه به رویا ببری
لعنتـی ! عمـــر مگر از سر راه آوردم
که همه وعده ی امروز به فردا ببری
این غزل مال تو ، وردار و از اینجا گم شو
به درک با خودت آن را نبری یا ببری
غزل میریزد از چشمان آهویی که من دارم
به چیــن گیسویش مُشکِ غزالان ِ خُتن دارم
چنان بیتابیام را در تب و تاب است هر شب تب
کــه بالاپوشــی از آتش بــه جای پیـــرهن دارم
بهــای بوســهاش را نقدِ جــان میآورم بـر لب
در آن شبها که تنها جان شیرین را به تن دارم
به قـــول "منزوی" زنها شکـــوه و روح میبخشند
تو را چون خون به رگهایم و چون جان در بدن دارم
تو بیشک مهربانتر هستی و بسیار زیباتر
از آن تعریف زیبایـــی که از مفهوم زن دارم
غـــزل هایم بلاگـــردان ایــــن یک بیتِ "حافظ" باد
که هر چه هست از آن شیرازی شیرینسخن دارم
"مرا در خانه سروی هست کاندر سایهی قدش
فراغ از سرو بُستانــی و شمشاد چمــن دارم"
ترجمهٔ فارسی بهروز ثروتیان
متن اصلی ترکی آذربایجانی
سلام بر حیدر بابا
حیدر بابایه سلام
۱
حیدربابا چو ابر شَخَد ، غُرّد آسمان
حیدربابا ایلدیریملار شاخاندا
سیلابهاى تُند و خروشان شود روان
سئللر سولار شاققیلدییوب آخاندا
صف بسته دختران به تماشایش آن زمان
قیزلار اوْنا صف باغلییوب باخاندا
بر شوکت و تبار تو بادا سلام من
سلام اولسون شوْکتوْزه ائلوْزه !
گاهى رَوَد مگر به زبان تو نام من
منیم دا بیر آدیم گلسین دیلوْزه
۲
حیدربابا چو کبکِ تو پَرّد ز روى خاک
حیدربابا ، کهلیک لروْن اوچاندا
خرگوشِ زیر بوته گُریزد هراسناک
کوْل دیبینن دوْشان قالخوب قاچاندا
باغت به گُل نشسته و گُل کرده جامه چاک
باخچالارون چیچکلنوْب آچاندا
ممکن اگر شود ز منِ خسته یاد کن
بیزدن ده بیر موْمکوْن اوْلسا یاد ائله
دلهاى غم گرفته ، بدان یاد شاد کن
آچیلمیان اوْرکلرى شاد ائله
۳
چون چارتاق را فِکنَد باد نوبهار
بایرام یئلى چارداخلارى ییخاندا
نوروزگُلى و قارچیچگى گردد آشکار
نوْروز گوْلى ، قارچیچکى چیخاندا
بفشارد ابر پیرهن خود به مَرغزار
آغ بولوتلار کؤینکلرین سیخاندا
از ما هر آنکه یاد کند بى گزند باد
بیزدن ده بیر یاد ائلییه ن ساغ اوْلسون
گو : درد ما چو کوه بزرگ و بلند باد
دردلریمیز قوْى دیّکلسین ، داغ اوْلسون
الا ای آهوی وحشی کجایی
مرا با توست چندین آشنایی
دو تنها و دو سرگردان دو بیکس
دد و دامت کمین از پیش و از پس
بیا تا حال یکدیگر بدانیم
مراد هم بجوییم ار توانیم
که میبینم که این دشت مشوش
چراگاهی ندارد خرم و خوش
که خواهد شد بگویید ای رفیقان
رفیق بیکسان یار غریبان
مگر خضر مبارک پی درآید
ز یمن همتش کاری گشاید
مگر وقت وفا پروردن آمد
آغاز
در نعت نبی علیه السلام
در ستایش دین گوید
در نکوهیدن جهان گوید
در صفت آسمان گوید
در صفت طبایع چهارگانه گوید
در ستایش مردم گوید
در صفت جان و تن گوید
در سبب گفتن قصه گوید
در ستایش شاه بودلف گوید
در مردانگی گرشاسب گوید
ای سرو سهی که بر سمندی
پیشت دو جهان بگو بچندی
بنگر که چه رستخیز برخاست
زین شور که در جهٰان فکندی
افکندهای از دوال فتراک
بر گردن جان شکاربندی
یک وعده کرا خراب کرده است
گو راست مباش ریشخندی
معلوم چو کم شود ز خوبی
کاسوده شود نیازمندی
زان گشته خراب خانهٔ دل
کورا نه دری بود نه بندی
افکنده بخاک راه پستیم
نظارهٔ قامت بلندی
الهی سوختم بیغم الهی
کرامت کن نم اشکی و آهی
چه اشک، اشکی که چون ریزد ز مژگان
شود دامان ازو رشک گلستان
چه آه آهی که چون از دل زند سر
بسوزاند دل یاقوت احمر،
دل بیعشق بر جان بس گران است
سر بیشور مشتی استخوان است
تو را خلد و مرا باغ و چمن عشق
تو را حور و مرا گور و کفن عشق
ز عشق از هر چه برتر میتوان شد
خدا گر نه، پیمبر میتوان شد
اگر یزدان پاک از لات عشق است
جهان را قاضی الحاجات عشق است
نداند عقل راه خانهٔ عشق
که عقل کل بود دیوانهٔ عشق
خراب عشق آباد ی ندارد
بد و نیک و غم و شادی ندارد
نداند دوست از دشمن گل از خار
برش یکسان بود تسبیح و زنار
ز لذتهای عٰالم گر کنم یاد
بجز خون جگر چشمم مبناد
مبادا مرهم داغم جز آتش
رضی خواهی بعٰالم گر دلی خوش
الهی به مستان میخانهات
بعقل آفرینان دیوانهات
به دردی کش لجهٔ کبریا
که آمد به شأنش فرود انّما
به درّی که عرش است او را صدف
به ساقی کوثر، به شاه نجف
به نور دل صبح خیزان عشق
ز شادی به انده گریزان عشق
به رندان سر مست آگاه دل
که هرگز نرفتند جز راه دل
به اندهپرستان بی پا و سر
به شادی فروشان بی شور و شر
کزان خوبرو، چشم بد دور باد
غلط دور گفتم که خود کور باد
به مستان افتاده در پای خم
به مخمور با مرگ با اشتلم
بشام غریبان، به جام صبوح
کز ایشانست شام و سحر را فتوح
که خاکم گل از آب انگور کن
دگر سینهام چون خم آمد بجوش
بر آمد از این قلزم غم خروش
خراباتیان، راه میخانه کو
حریفان بگوئید، پیمانه کو
مرا سوی میخانه راهی دهید
سرم را به آن در پناهی دهید
بهار است و بلبل، بساط نشاط
بطرف چمن میکشد ز انبساط
تو هم زاهد از خویش دستی برآر
مکن اینقدر خشکی اندر بهار
به درک فنون ریا کاملی
در این فن چرا اینقدر جاهلی
مرادی نشد حاصلت در مرید
در این آرزو گشت، مویت سفید
بیا بگذر از قید ناموس و ننگ
بزن شیشهٔ خودپرستی به سنگ
بینداز از دست مسواک را
بدست آر، نوباوهٔ تاک را
ز من بشنو، از زهد اندیشه کن
بهار است، دیوانگی پیشه کن
بزن دست و صد چاک زن جامه را
بیفکن ز سر بار عمامه را
بیا با حریفان هم آهنگ باش
بکن صلح و با خویش در جنگ باش
ازین زهد یکباره بیگانه شو
به رند خرابات، همخانه شو
چو من ترک سودای تزویر کن
توان تا بمیخانه، شبگیر کن
که بختت مگر سر بر آرد ز خواب
نظرها بیابی ز خم شراب
ز فیض صبوحی بفیضی رسی
شوی با همه ناکسیها، کسی
چه بر سبحه چسبیدهای اینقدر
بس این خاک بازی که خاکت بسر
چرا اینقدر خشک و افسردهای
نه دستی نه پائی مگر مردهای
بکن ترک تزویر و زهد و ریا
به میخانه رفتن ز سر ساز پا
ز ما اختلاط مجازی مجو
زمستان بجز صاف بازی مجو
بگو با حکیم ز خود بیخبر
که ای مانده در گل درین ره چو خر
بمستی ز حکمت کن اندیشهای
چه صغری، چه کبری، بکش شیشهای
کتاب اشارات ابرو بخوان
شفا در لب جام پُر باده دان
ببین شرح تجرید ساق و بدن
بگو حکمت العین چشم و دهن
بجز حرف باده مکن گفتگو
سخنتر مقولات و از کیف گو
بیا ساقی ای قبلهٔ من بیا
سرت گردم، ای شوخ پر فن بیا
دماغم ز سودای صحبت بسوخت
به داغم زبان شعلهها برفروخت
علاجی کن از می دماغ مرا
بنه مرهم از باده داغ مرا
شد از آتش دهر جانم کباب
برافشان بدین شعله مشتی شراب
بپا شو زمستی چه افتادهای
بیفکن مرا در شط بادهای
بکن شستشوی من از لای می
مرا غرق میکن بدریای می
بده ساقی آن مایهٔ زندگی
دمی وارهانم ز دل مردگی
دل و جان من شد بفرمان تو
چه جان و چه دل جمله قربان تو
بمن جان من می بده می بده
پیاپی پیاپی پیاپی بده
بده باده وز روی مستی بده
فدای تو گردم دو دستی بده
به یکدست ما را سبک بر مدار
چه مینا چه پیمانه خمها بیار
مکن سرکشی از من ای بینظیر
بده جامی و در عوض جان بگیر
بیا ای تو درمان دردم بیا
بیا گرد بالات گردم بیا
بیا ای فدای رخ سادهات
بده می بگرد سر بادهات
کجایم، چه میگویم ای دوستان
مگر مست گشتم درین بوستان
ملولیم ساقی می ناب ده
یکی جرعه ز آن قرمزین آب ده
سخنها بمستانه گفتم بسی
الهی نرنجیده باشد کسی
ز هستی ندارم من از خود خبر
خمار شبم میدهد دردسر
به یک جرعه رفع ملالم کنید
بدی گفته باشم حلالم کنید
چه من تازه ز اهل طرب گشتهام
ببخشید گر بیآدب گشتهام
غم هیچکس بر دلم بار نیست
بجز زاهدم با کسی کار نیست
عصا وار استادهام در برش
چه دستار پیچیدهام در سرش
دلم سوخت بر حال زاهد بسی
که بیچارهتر زو ندیدم کسی
ز کوی خرابات آوارهای
زبان بسته حیوان بیچارهای
ندانم چه دیده است از زندگی
نمیرد چرا خود ز شرمندگی
که از بزم رندان نماید نفور
ز راه مسلمانی افتاده دور
من از دید زاهد بسی منکرم
مسلمانی ار این بود کافرم
الهی به پاکان و رندان مست
به دلگرمی ساقی میپرست
به جوش درون خم صاف دل
که شد در بر او فلاطون خجل
به رندی کز آلودگی پاک خفت
به مستی که با دختر تاک خفت
به آهی که بر دل شبیخون زند
به اشکی که پهلو به جیحون زند
به داغی که بر سینه محکم بود
به زخمی کش الماس مرهم بود
به صبری که در ناشکیبا بود
به شرمی که در روی زیبا بود
به عزلت نشینان صحرای درد
به ناخن کبودان شبهای سرد
به چشمی کزو چون بر آید نگاه
کند روز بیچارگان را سیاه
به رویی که روشن کند بزم جمع
به عشقی که پروانه دارد به شمع
به بی دست و پایان کوی وصال
به عاجز نگاهان حسرت مآل
به هجری که پیوسته در وصل یار
بره باشدش دیدهٔ انتظار
به شام فراق دل آشفتگان
به صبح وصال بغم خفتگان
به معشوق از رحم و انصاف دور
به دلدادهٔ در بلاها صبور
به دردی که بیحاجتش از طبیب
به یأسی کز امید شد بینصیب
به زلفی که دل را ز کس بیخبر
نهان میرباید ز پیش نظر
به دزدی که پروا ندارد ز کس
نمیترسد از شحنه و از عسس
به عهدی که پیمانه با باده بست
که دور است از شیشهٔ او شکست
به ذکر صراحی به وقت فرح
به اوراد جام و دعای قدح
به سرهنگی خشت بالای خم
به افتادن جام در پای خم
به پیچ و خم ساقی لاله رنگ
به اندام مطرب به آواز چنگ
به روزی که بیگفتگو در می است
بشوری که در کوچه بند نی است
به صنعان فریبان ترسا لقب
به کافردلان فرنگی نصب
به مرغوله مویان گیسو کمند
به خورشید رویان زنار بند
به آهو نگاهان رعنا خرام
به خسرو سپاهان شیرین کلام
به شمشاد قدان بالا بلا
که کردند عشاق را مبتلا
به آن وعدهٔ سست پیمان یار
به دلسوزی عاشق از انتظار
که گر یکزمان بی تو آرم به سر
خیالت نباشد مرا در نظر
چنان گردم از مرگ خود شادمان
که کس شاد از مردن دشمنان
بمیرم گر ز حسرت کام تو
شوم زنده گر بشنوم نام تو
دمی بی تو ای دین و ایمان من
بر آید ز تن جان من، جان من
به تنهائیم یار دیرین توئی
مرا یاری جان شیرین تویی
به دل آرزوی جمالت بس است
اگر خود نیائی خیالت بس است
بیا ساقی همدم بیکسان
حکیم مسیحا دم خستگان
بیا حکمت دختر زر ببین
که همچون فلاطون شده خمنشین
ز دست تو مٰیاید افسونگری
برون آرش از شیشه همچون پری
علاج مرا کن که دیوانهام
مقیم خرابات و میخانهام
ازین بیکسی کن دل آسا مرا
مجرد کن از قید دنیا مرا
دلم را بیک جرعه می شاد کن
مرا از غم دهر آزاد کن
از آن می که خورشید شد ذرهاش
بود قل هو اللّه هر قطرهاش
از آن می که در دل چو منزل کند
سراپای اجسام را دل کند
از آن می که روح روانست و بس
از آن می که اکسیر جانست و بس
رضی را بده جامی از لطف عام
بجانان رسان جان او والسلام
مانند دست است هر خانواده
هر كس يك انگشت در خانواده
بابادراين دست انگشت شصت است
آنكه نخستين انگشت دست است
انگشت بعدي ، يعني نشانه
او مادر ماست ، خانم خانه
انگشت سوم يعني برادر
اينجا نشسته پهلوي مادر
پس آن يكي كيست،انگشت ديگر
آري درست است او هست خواهر
من هستم آخر انگشت كوچك
انگشتها را ديدي تو تك تك
ما پنج انگشت هستيم با هم
با هم شريكيم در شادي و غم
گر چه جدائيم ما پنج انگشت
هستيم با هم ، مانند يك مشت(2)
شب يلدا شب زيبا
قشنگترين شب امشب توي شبها
شب يلدا شب زيبا
بلندتر شب امشب توي شبها
شب يلدا شب زيبا
قشنگترين شب امشب توي شبها
قصه مي گن تو اين شب بزرگترها
شيريني و آجيل مي خورن كوچكترها
شب شب يلدا است
امشب شب يلدا است ( 3 )
دستامونو مي بريم بالا
با همديگه مي كنيم دعا
آهاي خدا خدا خدا
بشنو دعاهاي مرا
دعا براي مادرم
دعا به شادي بابا
به خانه ها صفا بده
بجان ما وفا بده
پيامبرم محمد در آسمانها احمد
عبدالله پدر اوست آمنه مادر اوست
دايه او حليمه با اخلاق كريمه
خديجه همسر اوست فاطمه دختر اوست
صل علي محمد صلوات بر محمد
من بچه مسلمونم
اصول دين خوب مي دونم
اصول دين پنج بود
دانستنش گنج بود
اول خداي يكتا
يعني تك و بي همتا
دوم خدا عادل بود
بر همه چيز قادر بود
سوم نبوت نبي خدا فرستاده نبي چهارم امامت آمده بهتر هدايت آمده پنجم معاد محشر است روز جزاي اكبر است شكر خدا مسلمونم ( 2 )
خوش آمد خوش آمد
خوش آمديد عزيزان
خوش آمد خوش آمد
خوش آمديد سروران (2 )
به اين جشن دوستانه
به بزم كودكانه
داريم ما شما را دوست
از دل و جان جانانه (2 )
ما كودكان ، ما كوچيكان
ممنونيم از شما مربيان
آرزو داريم كه باشيد
هميشه خوشحال و شاد
اون كه شبها بيداره
لباس رزم داره
مواظب شهر ماست
مواظب خونه هاست
پليس مهربونه
هميشه خوش زبونه
اون كه تفنگ داره
كلاه قشنگ داره
با آدمهاي بدكار
با دزداي خطاكار
دشمنه و مي جنگه
آقا پليسه زرنگه
وقتي توي خيابون
ماشين مياد چپ و راست
پليس راهنمايي
مواظب بچه هاست
بچه خوب هميشه
از خط كشي رد مي شه
پدر و مادرا ، پدر و مادرا ، پدر و مادرا
شما ها اميد زندگي ماييد
شما سرچشمه ي خوشبختي ماييد
شما با قلبي سپيد ، عشق و ايمان و اميد
ما رو به خوبي تربيت مي كنيد
شما با مربيان ، دست به دست هم ميدين
تا كه آينده ي ما ها رو بسازيد
شما ها اميد زندگي ماييد
شما سرچشمه ي خوشبختي ماييد
تا مريض شم ، مامان من
مثل پروانه به دور من مي چرخه
شبها تا صبح ، نمي خوابه ، غم و غصه مي خوره
هيچي نمي گه ، پيشكش من
گل سرخي است
توي قلب كوچك محبت من
پدر و مادرا ، پدر و مادرا ، پدر مادرا ( 2 )
زمستونم و زمستونم
برفي دارم فراوون
به هر طرف رو مي يارم
يك اثر از خود مي زارم
اگر مي خواي تو فصل من
اينجوري نلرزي مثل من
برو پاي بخاري
تا من بشم فراري ( 2 )
***************************
زمستونه ، زمستونه فصل تگرگ و بارونه هوا شده خيلي سرد روي زمين پر از برف چه خوبه كودكستان وقتي ميشه زمستان كلاغهاي رنگارنگ بخاريهاي روشن وقتي كه برف مي باره دلم مي خواد دوباره برم به كودكستان ميان آن گلستان
آي بچه ها ، آي بچه ها
اسم من ساله ، اسم من ساله
من چهار تا بچه دارم ، بچه دارم
اسمشون فصل ، اسمشون فصل
فصل اول بهاره ، بهار شكوفه داره
فصل دوم تابستان ، ميوه ميشه فراوان
فصل سوم پاييزه ، پاييز برگها مي ريزه
فصل چهارم زمستان ، سرما و برف و باران
امام اول ؟ علي جان پيامبر ؟ علي
اول مسلمان ؟ علي حافظ قرآن ؟ علي
همسر زهرا ؟ علي يار يتيمان ؟ علي
ياور مولا ؟ علي دوست شما و ما ؟ علي
بچه هاي قشنگم گلهاي شوخ و شنگم
بچه هاي مسلمان شيعيان علي جان
بگين كه شكر خدا داده علي را به ما
لطف خدا شاملتون مهر علي ، عشق علي تو دلتون
دست علي يارتون خدا نگهدارتون ( 2 )
آمار
وب سایت:
بازدید دیروز : 2192
بازدید هفته : 355
بازدید ماه : 3000
بازدید کل : 218591
تعداد مطالب : 460
تعداد نظرات : 21
تعداد آنلاین : 1